105
شمارهٔ ۱۳۷
این منم در صحبت جانان که جان می پرورم
گر به خوابش دیدمی هرگز نگشتی باورم
دیده میمالم که نقش دوست است این یاخیال
صورتش تا بیش می بینم درو حیرانترم
سال ها خون خورده ام در انتظار وعده یی
تاز آب زندگانی شد لبالب ساغرم
با چنین روو لبی گوشمع و شیرینی مباش
با نسیم زلف او فارغ ز مشک و عنبرم
غیر تم آید که گیرد در کنارش چون منی
چون شبی در خدمت یاران به روز آورده ام
حیف باشد بعد ازین کردن نظر بر روی ها
ناگهان دولت به پای خود درامد از درم
در بهشتم گر خطاب آید که مقصودی بخواه
من نه آن شخصم که بودم خود همامی دیگرم
ناله و بیداری شب های ما ضایع نشد
ورنه امشب تا به وقت صبح بودی در برم