113
غزل شمارهٔ ۴۰۵
اگر بلطف بخوانی وگر بجور برانی
تو پادشاهی و ما بنده توایم، تو دانی
ترا، اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد
من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی
بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی
دگر بکس منشین، تا بر آتشم ننشانی
بهر کجا که رسیدم ز خوبی تو شنیدم
چو روی خوب تو دیدم هنوز بهتر از آنی
بغیر جان دگری نیست در دل تنگم
امید هست که آن هم نماند و تو بمانی
طریق مهر تو ورزم بهر صفت که توانم
تو نیز مرحمتی کن بآن قدر که توانی
ز روی شوق هلالی هوای بزم تو دارد
درین هوس غزلی گفت، تا بلطف بخوانی