93
غزل شمارهٔ ۳۷۲
بی جهت با ما چرا آهنگ غوغا کرده ای؟
غالبا امروز قصد کشتن ما کرده ای
گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی
من نمی دانم چه خویست این که پیدا کرده ای؟
گر مسیحا مرده ای را زنده می کرد از دعا
تو به یک دشنام کار صد مسیحا کرده ای
دیده جای تست، بنشین، از نظر غایب مشو
مردمی کن، چون میان مردمان جا کرده ای
دوش می گفتم که: مهمان هلالی باش، گفت:
دیدن خورشید را در شب تمنا کرده ای