شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۷۱
هلالی جغتایی
هلالی جغتایی( غزلیات )
104

غزل شمارهٔ ۳۷۱

دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه
کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه
بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند
آیم و باز شوم خشت در می خانه
خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد
وه! که عاقل نشد و ساخت مرا دیوانه
آفتابی و رخت شمع جهان افروزست
همه ذرات جهان گرد سرت پروانه
می تپد مرغ دلم بر سر آن دانه دل
چه کند؟ خرمن عمرست همین یک دانه
آشنایی ز جفاهای تو محرومم ساخت
ای خوش آن روز که بودیم ز هم بیگانه!
قصه خویش به احباب چه گویم هر شب؟
این شب آن نیست که کوته شود از افسانه
دوش در کلبه ویران هلالی بودیم
حال دیوانه خرابست درین ویرانه