102
غزل شمارهٔ ۳۱۷
خوش آنکه در همه روی زمین تو باشی و من!
بجز من و تو نباشد، همین تو باشی و من
بهار میرسد، آیا بود که در چمنی
نشسته پای گل و یاسمین تو باشی و من؟
شدی بباغ، که آنجا خوشست مجلس می
بلی خوشست، اگر همنشین تو باشی و من
مخوان بجلوه گه ناز خود رقیبان را
همین بسست که، ای نازنین، تو باشی و من
خوشست هم سفری با تو، خاصه آن وقتی
که گر بروم روم، یا بچین، تو باشی و من
بهار آمد و کشت این هوس ز شوق مرا
که: بر کنار گل و یاسمین تو باشی و من
مگو که: عمر هلالی گذشت با دگران
ازین چه باک، اگر بعد ازین تو باشی و من؟