شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۹۱
هلالی جغتایی
هلالی جغتایی( غزلیات )
115

غزل شمارهٔ ۲۹۱

ای ماه من و شاه سپاه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان
آنجا که تو بر مسند عزت بنشینی
بر باد رود حشمت و جاه همه خوبان
از حسرت آن چشم، که بی سرمه سیاهست
خون می رود از چشم سیاه همه خوبان
سویم نظری کن، که بسی خوب تر افتد
زان چشم نگاهی ز نگاه همه خوبان
خوبان، چو سراسر همه در راه تو خاکند
خاکست سرم بر سر راه همه خوبان
تیغ از کف خوبان گنهی نیست وگر هست
بر گردن من باد گناه همه خوبان!
پرسید که: آن زهره جبین کیست، هلالی
خورشید همه عالم و ماه همه خوبان