122
غزل شمارهٔ ۲۷۰
تا کی بدرت آیم و دیدار نبینم؟
صد بار ترا جویم و یک بار نبینم؟
گویا حرم کوی تو کعبه است و در آنجا
هر چند روم جز در و دیوار نبینم؟
دانی که: مرا بزمگه عیش کدامست؟
جایی که ترا بینم و اغیار نبینم؟
یارب، چه شود گر من بیدل بهمه عمر
یک بار ترا بر سر بازار نبینم؟
امروز درین شهر دلی نیست، که او را
در دام بلای تو گرفتار نبینم
او می رود و جمع رقیبان ز قفایش
تا شیوه آن قامت و رفتار نبینم
خورشید لطافت رخ یارست، هلالی
آن روز مبادا که رخ یار نبینم!