107
غزل شمارهٔ ۱۵۳
هر گه آن قصاب خنجر بر گلوی من نهد
مینهم سر بر زمین تا پا بروی من نهد
آنکه هر سو کشته ای سر مینهد بر پای او
کشته آنم که روزی پا بسوی من نهد
خوی او تندست با من، گو: رقیب سنگدل
تا برآرد تیغ و پیش تند خوی من نهد
رازها در سینه دارم، گوشه ای خواهم که: یار
ساعتی گوش رضا بر گفتگوی من نهد
دفع سودای سر زلف تو نتواند حکیم
گر دو صد زنجیر بر هر تار موی من نهد
گرد غم را گر بآب دیده بنشانم دمی
باز برخیزد، قدم در جستجوی من نهد
بوی مشک آید ز اوراق هلالی سالها
گر دمی پیش غزال مشکبوی من نهد