117
غزل شمارهٔ ۱۵۲
لعل جان بخشت، که یاد از آب حیوان میدهد
زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد
دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن
شهسوار من سمند ناز جولان میدهد
یارب! اندر ساغر دوران شراب وصل نیست
یا بدور ما همه خوناب هجران میدهد؟
دل مگر پا بسته زلف تو شد کز حال او
باد میآید، خبرهای پریشان میدهد؟
نیست درد عشق خوبان را بدرمان احتیاج
گر طبیب این درد بیند ترک درمان میدهد
موجب این گریهای تلخ میدانی که چیست؟
عشوه شیرین که آن لبهای خندان میدهد
ای اجل، سوی هلالی بهر جان بردن میا
زانکه عاشق گاه مردن جان بجانان میدهد