92
غزل شمارهٔ ۱۱۸
زان دل بجانب سگ کوی تو می کشد
کو دامنم گرفته، بسوی تو می کشد
دانی چرا بدامنت آویخته دلم؟
خود را باین بهانه بکوی تو می کشد
صاحبدلی، که یافت سر رشته مراد
سر رشته اش بحلقه موی تو می کشد
فارغ ز بوی غالیه جعد سنبلم
خاطر بجعد غالیه بوی تو می کشد
ای ترک مست، این همه سنگ جفا مزن
بر دل شکسته ای، که سبوی تو می کشد
بر عاشقان بلاست جفای تو و دلم
چندین بلا ز تندی خوی تو می کشد
دور از رخت کشید هلالی هزار آه
آه! این چهاست کز غم روی تو می کشد؟