143
برخورد
من با برادر محبوبم
از روی یک توهم بی جا
سرچشمه زلال تفاهم را
آلوده کرده ایم
تصویر روی من
در پاکی تصور او
همچون غباری آینه ذهن را مکدر کرد
در من سیاهی ابر کدورتی
باران اشک را
از دیدگان مضطربم رویاند
برخورد ما
بر حسب اتفاق
تماشایی ست
در او تلاش و کوشش مغرور ماندن است
در من گریز گمشدن و اغتشاش گام