94
شمارهٔ ۷۸
قیامت بر انگیخت ما را ز خواب
به محشر رسیدیم و خیر المآب
سرافیل وحدت فرو کوفت صور
ولی مرده دل در نیامد ز خواب
بر آورد از سوزناکان دمار
ز افسرده نه تف بر آمد نه تاب
قیامت در این حال ما منتظر
وگر بر نیندازد از رخ نقاب
به دیوان روز مظالم به حشر
بماند خجل از سوال و جواب
چه آن جا به کارست از این جا ببر
چو بردی ز فردوس بشنو خطاب
به زلزال ارض و به طی سما
چه حاجت تو را وقت خود بازیاب
وگر هم بر افتد زمان و زمین
مخور غم چو ایمن شدی از عذاب
به زاری نزاری فرومانده ای
چو مجرم میان ثواب و عقاب
حساب ار به اعمال و کردار ماست
خدایا مکن نا امید از ثواب