64
شمارهٔ ۲۱۵
محبتی که میان من و تو موجود است
پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست
ز ابتدای ازل تا به انتهای ابد
قضا به حکم مرا با تو عشق فرموده ست
هنوز دیده ی معنی نکرده بودم باز
که گوش جان من آوازه ی تو بشنوده ست
وجود گو زِ مسافت مجاهدت می کِش
چو از ملازمت تن روان برآسوده ست
همین بس است که خشنودی تو حاصل شد
خدای خشم نگیرد چو دوست خوشنودست
ز عشق مستم و آن را که مست عشق بود
کجا خدای عقوبت کند که ماخوذست
پس از قیامت محشر هزار سال دگر
اگر به هوش درآیم هنوز بس زودست
کمال حسن تو چندین ز بی قراری ماست
ایاز را همه عزّت ز عشقِ محمودست
به اولین قدم ار سر رود نزاری را
کسی که از تو زیان کرده است برسودست