71
شمارهٔ ۱۷۵
میان عاشقان سری نهان است
که الا عاشقان سرش ندانست
اگر خواهی که دانی عاشقی باش
که آن سر در میان عاشقان است
چه شاید کرد اگر از چشم بوجهل
مقامات حبیب الله نهان است
به زور و زاری و زر سر مردان
که حاصل کرد هرگز کس توانست
به خود تا هیچ باشی هیچ باشی
نشان بی نشانی این نشان است
بدو بشناختم اورا که چون است
درین حجت که می گویم بیان است
بدو بین تا یقینش دیده باشی
که خود بینی گمان اندر گمان است
مقاماتی کزو حق باز یابی
به نزدیک محقّق بس عیان است
بر این برهان نزاری معتقد باش
از این جا هر چه بردی با تو آن است