شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
فصل
هجویری
هجویری( باب التصوّف )
123

فصل

آن چه گفته اند در معاملات:
ابوحفص حداد نیسابوری گوید، رحمة اللّه علیه: «اَلتصوّف کُلُّها آدابٌ. لِکُلِّ وقتٍ ادبٌ و لِکُلِّ مقامٍ ادبٌ و لِکُلِّ حالٍ ادبٌ. فَمَنْ لَزِمَ آدابَ الاوقاتِ بَلَغَ مَبْلَغَ الرِّجالِ و مَنْ ضَیَّعَ الآدابَ فَهُوَ بَعیدٌ مِنْ حَیْثُ یَظُنُّ الْقُرْبَ وَمَردودٌ مِنْ حَیْثُ یظنُّ القَبولَ.»
تصوّف بجمله آداب است؛ که هر وقتی و مقامی و حالی را ادبی بود، که هر که ملازمت آداب اوقات کند به درجت مردان رسد و هرکه آداب ضایع کند او دور باشد از پندار به نزدیکی و مردود باشد از گمان بردن به قبول حق.
و بدین معنی قریب است ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه که گوید: «لَیْسَ التصوّف رسوماً ولاعلوماً ولکنَّه اَخلاقٌ.»
تصوّف رسوم و علوم نیست ولیکن اخلاق است؛ یعنی اگر رسوم بودی به مجاهدت حاصل شدی و اگر علوم بودی به تعلم به دست آمدی؛ لیکن اخلاق است، تا حکم آن از خود اندر نخواهی و معاملت آن با خود درست نکنی و انصاف آن از خود ندهی حاصل نگردد. و فرق میان رسوم و اخلاق آن است که رسوم فعلی بود به تکلف و اسباب؛ چنان که ظاهر به خلاف باطن بود، فعلی از معنی خالی و اخلاق فعلی بود محمود بی تکلف و اسباب، ظاهر موافق باطن از دعوی خالی.
مرتعش رحمة اللّه علیه گوید: «اَلتصوّف حُسْنُ الْخُلْقِ.»
تصوّف خلق نیکوست؛ و این بر سه گونه باشد: یکی با حق، به گزاردن اوامر حق بی ریا و دیگر با خلق به حفظ حرمت مهتران و شفقت بر کهتران و انصاف همجنسان و از جمله انصاف و عوض ناطلبیدن و سدیگر با خود، به متابعت هوی و شیطان ناکردن. هرکه اندر این سه معنی خود را درست کند از نیکخویان باشد، و این که یاد کردیم موافق است با آن که از عایشهٔ صدیقه رضی اللّه عنها پرسیدند که: «ما را خبرده از خلق پیغمبر، علیه السّلام.» گفت: «از قرآن برخوان کما قال اللّه، تعالی: خُذِ العَفْوَ وأمُر بِالعُرفِ وَاَعْرِضْ عَنِ الجاهلین (۱۹۹/الأعراف).»
و هم مرتعش رحمة اللّه علیه گوید: «هذا مَذْهَبٌ کُلُّهُ جِدٌّ، فَلاتُخَلِّطُوهُ بِشَءٍ مِن الْهَزْلِ.»
این مذهب تصوّف همه جد است مر آن را به هزل میامیزید و اندر معاملت مترسمان میاویزید و از اهل تقلید بدان بگریزید.
و چون عوام اندر اهل زمانه نگریستند و مر مترسمان متصوّفه را بدیدند و بر پای کوفتن و سرود گفتن و به درگاه سلطانیان رفتن و از برای لقمه و خرقه خصومات کردن ایشان مشرف شدند، اعتقاد بجمله بد کردند و گفتند که: اصل این طریق همین است، و مقدمان هم بر این رفتهاند؛ و معلوم نگردانیده اند که زمانهٔ فترت است و روزگار بلا، لامحاله چون حرص مر سلطان را به جور افکند و طمع مر عالم را به فسق و ریا مر زاهد را به نفاق هر اینه هوی نیز مر صوفی را به پای کوفتن و سرود گفتن افکند. بدان که اهل طریقت ها تباه شوند اما اصل طریقت ها تباه نشود و بدان که گروهی از اهل هزل که هزل خود را اندر جد احرار پنهان کنند، جد ایشان هزل نشود.
و ابوعلی قرمیسنی گوید، رحمةاللّه علیه: «اَلتصوّف الاخلاقُ الرّضیّةُ.»
تصوّف اخلاق رضی است و کردار پسندیده آن بود که بنده اندر همه حال بسنده کار باشد، که رضی راضی بود.
ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه گوید: «اَلتصوّف هُوَ الحرّیّةُ و الفتوّةُ و ترکُ التّکَلُّفِ و السَّخاءُ.»
تصوّف آزادیی بود که بنده از بند هوی آزاد گردد و فتوت آن بود که از دید فتوت مجرد شود، و ترک تکلف آن بود که اندر متعلقات و نصیب نکو شد و سخا آن که دنیا را به اهل دنیا بگذارد.
ابوالحسن فوشَنجه رحمةاللّه علیه گوید: «اَلتصوّف الْیَوْمَ إسْمٌ بلا حقیقةٍ، و قد کانَ مِنْ قَبلُ حقیقةً بلا إسمٍ.»
تصوّف امروز نامی است بی حقیقت و پیش از این حقیقتی بود بی اسم؛ یعنی اندر وقت صحابه و سلف این اسم نبود و معنی اندر هر کسی موجود بود و اکنون اسم هست و معنی نی؛ یعنی معاملت معروف بود و دعوی مجهول، اکنون دعوی معروف شد و معاملت مجهول.
اکنون این مقدار از تحقیق و مقالات مشایخ رحمهم اللّه اندر این کتاب بیاوردم اندر این باب تصوّف تا بر تو اسعدک اللّه طریق این گشاده گردد و مر منکران را گویی که: «مرادتان به انکار تصوّف چیست؟» اگر اسم مجرد را انکار کنند، باک نیست؛ که معانی اندر حق تسمیات بیگانه باشد. و اگر عین این معانی را انکار کنند، انکار کل شریعت پیغمبر علیه السّلام و خصال ستوده کرده باشند و من تو را وصیت کنم تا حق این را مراعات کنی و انصاف بدهی تا دعوی کوتاه کنی و به اهل این نیکو اعتقاد باشی، و باللّه التوفیق، و علیه التوکل و التصدیق.