117
فصل
محمدبن الفضل البلخی گوید، رحمةاللّه: «العُلومُ ثَلاثَةٌ: علمٌ مِنَ اللّهِ، و علمٌ مَعَ اللّهِ، و علمٌ باللّهِ».
علم باللّه علم معرفت است که همه اولیای او، او را بدو دانسته اند و تاتعریف و تعرف او نبود ایشان وی را ندانستند؛ از آن چه همه اسباب اکتساب مطلق از حقتعالی منقطع است و علم بنده مر معرفت حق را علت نگردد؛ که علت معرفت وی تعالی و تقدس هم هدایت و اعلام وی بود و علم من اللّه علم شریعت بود که آن از وی به ما فرمان و تکلیف است و علم مع اللّه علم مقامات طریق حق و بیان درجت اولیا بود. پس معرفت بی پذیرفت شریعت درست نیاید و برزش شریعت بی اظهار مقامات راست نیاید.
و ابوعلی ثقفی رحمة اللّه علیه گوید: «العلمُ حیاةُ القَلبِ مِنَ الجهلِ و نورُ العَیْنِ منَ الظُّلْمَةِ.»
علم زندگی دل است از مرگ جهل ونور چشم یقین از ظلمت کفر و هرکه را علم معرفت نیست دلش به جهل مرده است و هرکه را علم شریعت نیست دلش به نادانی بیمار است. پس دل کفار مرده باشد که به خداوند تعالی جاهل اند و دل اهل غفلت بیمار؛ که به فرمانهای وی جاهل اند.
ابوبکر وراق ترمذی گوید، رحمة اللّه علیه: «مَنِ اکْتَفی بِالکَلامِ مِنَ العلمِ دون الزُّهدِ تَزَنْدَقَ و مَن اکْتَفی بالفِقْهِ دونَ الوَرعِ تفسَّقَ.»
هرکه از علم توحید به عبارت بسنده کند و از اضداد آن روی نگرداند زندیق شود و هر که به علم شریعت وفقه بی ورع بسنده کند فاسق گردد و مراد اندر این آن است که بی معاملت و مجاهدت تجرید توحید جبر باشد، و موحد جبری قول وقدری فعل باشد تا روش وی اندر میان جبر وقدر درست آید و این حقیقت آن است که آن پیر گفت، رحمة اللّه علیه: «التّوحیدُ دونَ الجبرِ و فوقَ القَدَرِ.» پس هر که بی معاملت به عبارت آن بسنده کند زندیق شود و اما فقه را شرط احتیاط و تقوی باشد. هرکه به رُخَص و تأویلات و تعلق شُبهات مشغول گردد و بدون مذهب به گرد مجتهدان گردد مر آسانی را، زود که به فسق درافتد و این جمله از غفلت پدیدار آید.
و نیکو گفته است شیخ المشایخ، یحیی بن مُعاذ الرازی، رحمة اللّه علیه: «إجتَنِبْ صُحْبةَ ثلاثةِ أصنافٍ من النّاسِ: العُلماءِ الغافلینَ، و القُرّاء المداهِنینَ و المتصوّفةِالجاهلینَ.»
اما علمای غافل آنان باشند که دنیا را قبلهٔ دل خود گردانیده باشند، و از شرع آسانی اختیار کرده و پرستش سلاطین بر دست گرفته ودرگاه ایشان را طوافگاه خود گردانیده و جاه خلق را محراب خود کرده و به غرور زیرکی خود فریفته گشته و به دقت کلام خود مشغول دل شده و اندر ائمه و استادان زبان طعن برگشاده و به قهر کردن بزرگان دین به سخنی که بروی زیادت آوردن بود مشغول گشته؛ آنگاه اگر کونین اندر پلهٔ ترازوی وی نهند پدیدار نیاید؛ آنگاه حقد و حسد را مذهب گردانیده در جمله این همه علم نباشد، و علم صفتی بود که انواع جهل از موصوف آن بدان منفی باشد.
اما قُرّای مداهنین آنان باشند که چون فعل کسی بر موافقت هوای وی باشد، اگرچه باطل بود بر آن فعل وی را مدح گویند و چون بر مخالفت هوای ایشان کاری کنند، اگرچه حق بود وی را بر آن ذم کنند واز خلق به معاملت خود جاه بیوسند و بر باطل مر خلق را مداهنت کنند.
اما متصوّف جاهل آن بود که صحبت پیری نکرده باشد، و از بزرگی ادب نیافته، و گوشمال زمانه نچشیده، و به نابینایی کبودی اندر پوشیده و خود را در میان ایشان انداخته و در بی حرمتی طریق انبساطی می سپرد اندر صحبت ایشان و حمق وی، وی را بر آن داشته که جمله را چون خود پندارد؛ و آنگاه طریق حق و باطل بر وی مشکل بود.
پس این سه گروه را که آن موفق یاد کرد و مرید را از صحبت ایشان اعراض فرمود، مراد آن بود که ایشان اندر دعاوی خود کاذب بودند و اندر روش ناتمام.
و ابویزید بسطامی رحمة اللّه علیه گوید: «عَمِلْتُ فی المجاهَدَةِ ثلاثین سنةً، فما وجدتُ شیئاً أشدَّ عَلیَّ من العلم و مُتابَعَتِه. سی سال مجاهدت کردم بر من هیچ چیز سخت تر از علم و متابعت آن نیامد.»
و در جمله قدم بر آتش نهادن بر طبع آسان تر از آن که بر موافقت علم رفتن، و بر صراط هزار بار گذشتن بر دل جاهل آسان تر از آن آید که یک مسأله از علم آموختن، و اندر دوزخ خیمه زدند نزدیک فاسق دوست تر که یک مسأله از علم کاربستن. پس بر تو بادا علم آموختن و اندر آن کمال طلبیدن و کمال علم بنده جهل بود به علم خداوند،عز اسمُه. باید که چندان بدانی که بدانی که ندانی. و این آن معنی بود که بنده جز علم بندگی نتواند دانست و بندگی حجاب اعظم است از خداوندی؛ تا یکی اندر این معنی گوید:
العجزُ عَنْ درکِ الإدراکِ إدراکٌ
والوقفُ فی طُرقِ الأخیار إشراکُ
آن که نیاموزد وبر جهل مصر باشد مشرک بود، و آن که بیاموزد و اندر کمال علم خود منفی گردد، پندار علمش برخیزد و بداند که علم وی به جز عجز اندر علم عاقبت وی نیست؛ که تسمیات را اندر حق معانی تأثیری نباشد. واللّه اعلم.