۵۷- ابوبکر دُلَف بن جَحدر الشّبلی، رضی اللّه عنه
146
۵۷- ابوبکر دُلَف بن جَحدر الشّبلی، رضی اللّه عنه
و منهم: سکینهٔ احوال، و سفینهٔ مقال، ابوبکر دُلف بن جَحدر الشّبلی، رضی اللّه عنه
از بزرگان و مذکوران مشایخ بود. روزگاری مهذب و وقتی مطیب داشت با حق تعالی. و وی را اشارات لطیف است و ستوده؛ کما قالَ واحدٌ مِنَ المشایخِ المتأخّرین: «ثَلاثَةٌ مِن عَجائب الدُّنیا: إشاراتُ الشّبلی، و نُکَتُ المرتعش، و حکایاتُ جَعفرٍ.»
وی از کبار قوم و سادات اهل طریقت بود. ابتدا پسر حاجب الحُجّاب خلیفه بود. اندر مجلس خیر النّساج رحمه اللّه توبه کرد؛ و تعلق ارادت به جنید کرد و بسیاری از مشایخ را دیده بود.
از وی می آید که گفت در معنی قول خدای، عزّ وجل، قُلْ لِلمؤمنینَ یَغُضّوا مِنْ أبصارِهم (۳۰/النّور):«ای أبصارِ الرُّؤوس عَنِ المَحارِم و أبصارِ القُلوب عمّا سِوَی اللّهِ.» بگو مر مؤمنان را تا چشم سر نگاه دارند از نظر به شهوت، و چشم دل نگاه دارند از انواع فکرت به جز اندیشهٔ رؤیت. پس متابعت شهوت و ملاحظهٔ محارم از غفلت است و مصیبت مِهین مر اهل غفلت را آن است که از عیوب خود جاهل باشند. و آن که این جا جاهل بود آن جا جاهل بود؛ لقوله، تعالی: «مَنْ کانَ فی هذِهِ أعمی فَهو فِی الآخِرَةِ أعْمی (۷۲/الاسراء).» و به حقیقت تا حق تعالی ارادت شهوت از دل کسی پاک نکند، چشم سر از غوامض آن محفوظ نگردد و تا ارادت خود اندر دل کسی اثبات نکند، چشم سِرّ از نظر به غیر محفوظ نگردد.
از وی همی آید که: روزی به بازار اندر آمد. قومی گفتند: «هذا مَجنونٌ.» وی گفت، رضی اللّه عنه: «أنا عِندَکُم مَجنونٌ و أنتم عِندی أصِحّاءٌ، فزادَ اللّهُ فی جُنونی وزادَ فی صِحَّتِکُم.»
من به نزدیک شما دیوانه ام و شما به نزدیک من هشیار. جنون من از شدّت محبت است و صحت شما از غایت غفلت.پس خداوند اندر دیوانگی من زیادت کناد تا قربم در قرب زیادت شود و در هشیاری شما زیادت کناد تا بُعدتان بر بُعد زیادت گردد.
و این قول از غیرت بود؛ که تا خود چرا کسی اندر آن درجه باشد که دوستی را از دیوانگی فرق نکند. واللّه اعلم.