102
شمارهٔ ۴۶۰
به دل نمی گذری، تا کجا گذر داری
فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری
سرت نمی شود از جام صحبت ما گرم
مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟
نماند بر سر بالین من کسی، چه شود
مرا اگر ای اجل امشب ز خاک برداری؟
نکرده ای مژه ای تر به خون ز سنگدلی
ازین چه سود که صد چشمه در جگر داری
ز بوی باده من از خویش رفتم ای ساقی
مرا ز من خبری ده اگر خبر داری