107
شمارهٔ ۴۵۵
دل ز بیداد تو رو کرد به آبادانی
در نظر، برگ گل و لاله کند پیکانی
در تماشای در و بام تو چون مهر منیر
هر سر موی کند بر بدنم مژگانی
از بد و نیک جهان، روی فراهم نکشم
زانکه چون آینه ام باز بود پیشانی
سینه ام ترکش تیرست ازان شست و هنوز
جگرم آه کشد از غم بی پیکانی
در خراش جگرم حاجت ناخن نبود
پیچش آه کند در جگرم سوهانی
روی گردانده ای از دیدن رویش قدسی
گل بی رنگ ز خورشید چرا گردانی؟