108
شمارهٔ ۴۵۱
آرزوی ما کند با مدعا بیگانگی
عشق را باشد نصیب از آشنا بیگانگی
کی شود روشن بجز از خاک کویت دیده ام؟
چشم عاشق را بود با توتیا بیگانگی
خفتگان خاک را دیگر که جان آرد به تن؟
گر کند در حشر، زلفت با صبا بیگانگی
ما ازان عشق آشنایانیم کاندر کیش ما
از دو عالم، جز غمت، باشد روا بیگانگی