94
شمارهٔ ۳۶۸
امشب ز دیده از قدح افزون گریستم
تا دل چو شیشه داشت نمی، خون گریستم
یک بار، دیده ام به غلط فال خواب زد
عمری ز شرمساری آن، خون گریستم
تلخی ندید عیش حریفان ز گریه ام
چون آمدم ز میکده بیرون، گریستم
تا کس به عشق او نبرد پی ز گریه ام
شبها به شهر و روز به هامون گریستم
روید به جای سبزه ازان خاک، نخل سرو
هرجا به یاد قد آن موزون گریستم
طوافن پناه برد به گیتی ز گریه ام
ای نوح سر بر آر، ببین چون گریستم
اول شدم شکفته ز ارسال نامه اش
آخر ز شرمساری مضمون گریستم
گویند دل به گریه تهی می شود ز درد
چون درد من فزود، چو افزون گریستم؟
هرکس که دید اشک من، اندوهگین شود
قدسی ز بس که با دل محزون گریستم