98
شمارهٔ ۳۵۲
عافیت غم را مداوا کرد و زین غم سوختم
هرکسی از داغ سوزد، من ز مرهم سوختم
خنده های شادی گل در چمن داغم نکرد
غنچه را دیدم غمی دارد، ازان غم سوختم
در محبت شعله افزون گردد آتش را ز آب
تا چو شمعم بود در هر قطره ای نم، سوختم
بس که دارم ذوق غم، هرجا که دیدم ماتمی ست
من در آن ماتم، فزون از اهل ماتم سوختم