107
شمارهٔ ۳۲۴
تا کی کنی به گریه، طلب آرزوی دل؟
ای دیده پیش خلق مریز آبروی دل
دل آرزوی خون جگر کرد بی لبت
چندان گریستم که نماند آرزوی دل
یا رب به دامنش ننشیند غبار غم
آن کس که رفت گرد ملالم ز روی دل
آلوده مردنش مپسند و شهید کن
کز خون به آب تیغ دهم شستشوی دل
تا چون پیاله، دیده نباشد ز خون تهی
عشقت مرا چو شیشه فشارد گلوی دل
از زخم دشمنان شده دل پر ز خون و نیست
یک دوستم که سنگ زند بر سبوی دل
قدسی دلت نرفته چنان کآوری به دست
بنشین به گوشه ای و مکن جستجوی دل