101
شمارهٔ ۳۲۳
دامان عشقِ سلسله مویی گرفته دل
از دست رفته و برِ رویی گرفته دل
تاری نشد ز زلف بتان بیش، قسمتش
چون قطره عرق، بن مویی گرفته دل
تا همچو دیده ام نبود کوچه گرد شهر
از پا فتاده و سر کویی گرفته دل
سوز دلم برآورد از آفتاب، دود
این خاصیت ز گرمی خویی گرفته دل
نرگس پیاله ها ز کدو کرد آشکار
زان چو پیاله پای کدویی گرفته دل
بردار پنبه و رخ داغم شکفته کن
قدسی مرا گرفته ز رویی گرفته، دل