217
شمارهٔ ۲۹
در راه تا رود ز من آن نازنین جدا
دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز
نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا
از لذت خدنگ ستم عضوعضو من
هریک کنند شست ترا آفرین جدا
هم عاشق وفایم و هم بنده جفا
دارم به سینه داغ جدا بر جبین جدا
من ترک عالمی ز برای تو کرده ام
از من مشو برای دل آن و این جدا
قدسی ندید دولت وصلت به خواب هم
از چون تویی فتاده کسی این چنین جدا