105
شمارهٔ ۱۷۲
نه هرکه مرد ازو در جهان اثر ماند
ز صد چراغ یکی زنده تا سحر ماند
ز بس که خون شهیدان ز خاک می جوشد
نشان پای در آن کو به چشم تر ماند
بَدم به گل که چو دل های بی غمان شاد است
خوشم به می که به خونابه جگر ماند
ز ضعف تن شده ام آنچنان که افغانم
درون سینه به مرغ شکسته پر ماند
کسی که جانب گلشن رود به گل چیدن
چو گل به ناله مرغان باغ، درماند