174
شمارهٔ ۳۶
نگار من ز شبستان بدر نمیآید
زمان گل مگر آخر بسر نمیآید
بهار میگذرد ساقیا تعلل چیست
مگر خزان دو سه روز دگر نمیآید
چه شد که لاف کلیمی نمیزند بلبل
ز شاخ گل مگر آتش بدر نمیآید
گذشت عمر عزیزی که بود دولت وصل
ولی زمان جدایی به سر نمیآید
همیشه بود هم آواز من چه شد امشب
به گوش نالۀ مرغ سحر نمیآید
کشم ز صومعه دیگر بسوی میکده رخت
که بوی خیر ازین بام و در نمیآید
کسی ز منزل جانان خبر بما نرساند
که هر که میرود از وی خبر نمیآید
اگرچه نخل مرادست سرو قامت دوست
دریغ و درد که هرگز به َبر نمیآید
غمین مباش غبارا که عیب بی هنران
به چشم مردم صاحب نظر نمیآید