شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲
غبار همدانی
غبار همدانی( غزلیات )
191

شمارهٔ ۲

اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان را
ز پا بگشودمی یکباره قید کفر و ایمان را
ز سرگردانی دل پی بدان زلف سیه بردم
که چون بیننده گویی دید غلطان یافت چوگان را
حدیث توبه زاهد با خمار آلودگان کم گو
که بس بستند و نتوانند محکم داشت پیمان را
زنزدیکی نگار خویش را در بر نمی بینم
نبیند در درون دیده مردم چشم انسان را
دل بلبل ز بال افشانی مرغ سحر خون شد
که میدانست توام صبح وصل و شام هجران را
تو سیرابی، ترا امواج دریا وحشت افزاید
درون تشنه داند لذت طغیان طوفان را
خریداران تهی دستند زآن ترسم که نیکویان
متاع حسن برچینند و بربندند دکّان را
غبار از عشق دارد گنجی اندر دل نهان ساقی
خرابش ساز تا پیدا کند آن گنج پنهان را