دارد به پیش دست و دل شهریار دست

دارد به خسروان جهان ز افتخار دست

چون دست همتش یکی از صدهزار دست

جز پیش ساقی از پس جام عقار دست

دارد ز قدر و مرتبه بر هفت و چار دست

از جود تست پرگهر شاهوار دست

دارم من از یمین تو اندر یسار دست

وآنکو ز خدمت تو بدارد ز کار دست

وین یک به دست خویش نمایدفکار دست

در دامن تو بر زده بی اختیار دست

وز مکرمت تراست چو ابر بهار دست

از روی همت ای شه با اقتدار دست

شستند خلق یکسره از افتقار دست

زانروکند ز خون شفق پرنگار دست

هرکس که چیدل شودش پر ز خار دست

سوسن زبان گشاده و دارد چنار دست

بالاکند اگر ز برای قمار دست

اندر بساط آری اگر یک دو بار دست

از بیم جان به سر زند اسفندیار دست

کوته کند ز رزم تو سام سوار دست

چون نیسث به مدح شه کامگار دست

دارد به پیش حضرت پروردگار دست

بادا بلند سوی فلک بی شمار دست