94
غزل شمارهٔ ۸۹
نه زلفست آن که دلها را کمندست
هزاران دل بهر موئیش بند است
نه اندامست و قد سرویست آزاد
نه گفتار است و لب قندست قندست
نه چشمست آنکه بیماریست یا مست
نه ابرو آن کمانی یا کمند است
نه حالست آنکه بینی بر عذارش
برای چشم بر آتش سپند است
نه مجنونست آنکو دل باو داد
که هر کو شد اسیرش هوشمند است
نه بیماری بود بیماری عشق
شفای سینهٔ هر دردمندست
ز زلفش تار موئی فیض را بس
از آنشب عمر جاویدان بلند است