105
غزل شمارهٔ ۶۰۱
من دیوانه گرد هر پری رخسار می گردم
ببوی آن گل خود رو دین گلزار میگردم
جهانرا سربسر مست از می توحید می بینم
گهی کز بادهٔ غفلت دمی هشیار میگردم
طواف کعبه گر حاجی کند یکبار در عمری
من دیوانه هر ساعت بگرد یار میگردم
گهی از شوق روی او ره گلزار می پویم
بیاد نرگسش گه بر در خمار میگردم
گهی دیوانه گه مستم گهی بالا گهی پستم
گهی کاهل گهی چستم که ناهموار میگردم
مگو بامن حدیث عقل و دین واعظ که عمری شد
که در دیر مغان دیوانه با زّنار می گردم
زمانی رند او باشم زمانی عور و قلاشم
گهی بر ننگ می پویم گهی بر عار میگردم
بمیخانه گهی مستم ندانم پای از دستم
گهی بر صومعه با جب ّه و دستار میگردم
گهی درخیر و گه در شر گهی در نفع و گه در ضر
گهی بر نور می پویم گهی بر نار می گردم
گهی این سو گهی آن سو گهی هی هی گهی هوهو
نیم مجنون ولی در عشق مجنون وار می گردم
گهی خارم خلد در پای گه سر سوی سنگ آید
ز داغ لالهٔ سرمست در کهسار می گردم
جمال لم یزل میداردم بر مهر مه رویان
ز عشق دوست چون پروانه بر انوار می گردم
سراپا جملگی در دم نهان دارم رخ زردم
نمیداند کسی دردم که بی تیمار میگردم
ز علم رسمیم نگشود در در عشق کوشیدم
بمان ای فیض کو گه گه بر اسرار میگردم