216
آغوش پشیمانی
چون به کام دل نشد، دستی در آغوشت کنم
می روم تا در غبار غم فراموشت کنم
سر در آغوش پشیمانی گذارم تا تو را
ای امید آتشین، با گریه خاموشت کنم
ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری،
صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم
بعد از این ، ای بی نصیب از مستی جام مراد!
از شراب نامرادی مست و مدهوشت کنم