165
دو برگ سبز
هنوز شعله کشد آتش نهانی من
هنوز خسته، نفس می زند جوانی من
هنوز از چمن کودکی به جا مانده ست
دو برگ سبز درین چهرهء خزانی من
گذشت شوکت رنگینِ آن همیشه بهار
به زرد و سرخ زند باغ زندگانی من
ورق ورق همهء روزها پراکنده ست
ز تند باد بپرسی مگرنشانی من
بجز غم تو، که بر عهخد خویش پای فشرد
دگر کسی ننشید به همزبانی من