119
غزل شمارهٔ ۶۲
تاقامت چو سرو تو بالا کشیده اند
درچشمم آن خیال چه رعنا کشیده اند
دامن کشان به باغ گذر کن که سرو را
دامن ز رشک قد تو در پا کشیده اند
نقش خیال ابروی شوخ کمان وشت
برکارگاه حسن چه زیبا کشیده اند
مستوفیان کشور خوبی چو خطّ تو
حرفی دگر به دور قمر ناکشیده اند
کارم به جان وکارد سوی استخوان رسید
از بس زبان طعن که در ما کشیده اند
این مردمان دیده ی خونین سرشک من
هردم زگریه رخت به دریا کشیده اند
ابن حسام لؤلؤ نظم خوشاب تو
چون رشته در حمایل جوزا کشیده اند