86
غزل شمارهٔ ۹۰۰
نداشت دیده من بی تو تاب خندهٔ صبح
ز اشک داد چو شبنم جواب خندهٔ صبح
تبسم گل زخم جگر نمک دارد
قیامتی است نهان در نقاب خندهٔ صبح
نوشته اند دبیران دفتر نیرنگ
به روزنامچهٔ گل حساب خندهٔ صبح
درین قلمرو وحشت کجاست فرصت عیش
مگرکشی نفسی در رکاب خندهٔ صبح
نشاط خسته دلان بین و سیر ماتم کن
که هیچ گریه نیرزد به آب خندهٔ صبح
چه جلوه ام که ز فیض شکسته رنگی یأس
کشیده اند به روبم نقاب خندهٔ صبح
به حال زخم دلم کس نسوخت غیر از داغ
جز آفتاب که باشد کتاب خندهٔ صبح
به غیر شبنم اشک از بهار عمر نماند
بجاست نقطهٔ چند ازکتاب خندهٔ صبح
به عیش نیم نفس گر کشی مباش ایمن
که می کشند ز شبنم گلاب خندهٔ صبح
گمان مبر من و فرصت پرستی آمال
که شسته ام دو جهان را به آب خندهٔ صبح
درین چمن که امید نشاط نومیدی ست
ز رنگ باخته دارم سراب خندهٔ صبح
غبار رفته به بادم نفس شمار بقاست
به من کنید عزیزان خطاب خندهٔ صبح
رسید نشئهٔ پیری چه خفته ای بیدل
به گریه زن قدحی از شراب خندهٔ صبح