87
غزل شمارهٔ ۸۵۷
فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت
پی گذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت
چوشمع سربه هوآ سوخت جوهرتحقیق
چه جلوه ها که نه درپیش پا ندیدن رفت
ز بس بلند فتاد آشیان خاموشی
رسید ناله به جایی که از شنیدن رفت
چه دم زنم زثبات بنای خودکه چوصبح
نفس کشیدن من تا نفس کشیدن رفت
طلب فسرد و نگردید محرم تپشی
چو چشم آینه ام عمر بی پریدن رفت
جنون به ملک هوس داشت بوی عافیتی
رمید فرصت وآرام تا رمیدن رفت
به رنگ غنچهٔ تصویر در بغل دارم
شکفتنی که به تاراج نادمیدن رفت
کسی ز معنی چاک جگر چه شرح دهد
خوشم که نامهٔ عشاق تا دریدن رفت
چه جلوه پرتو حیرت درتن بساط افکند
کز آب چشمهٔ آیینه ها چکیدن رفت
فنا به رفع بلاهای بی امان سپر است
به سوختن ز سرشمع سربریدن رفت
مرا به بیکسی اشک گریه می آید
که در پی تو، به امید نارسیدن رفت
گران شد آنقدر از گوهر نصیحت خلق
که گوش من چو صدف بیدل از شنیدن رفت