174
غزل شمارهٔ ۷۲۳
ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست
بر خو چیدن تو متاع دکان کیست
آنجاکه فرصت من وما تیر جسته است
ترسم نفس کشی و ندانی کمان کیست
سر برنیاوری چوگهر از سجود جیب
گر محرمت کنندکه دل آستان کیست
داغم ز دست بی اثریهای آه خویش
این آتش فسرده چه گویم به جان کیست
خون شد بهار حسرت و رنگی برون نداد
صبح مراد ما نفس ناتوان کیست
بلل به ناله حرف چمن را مفسراست
یارب زبان نکهت گل ترجمان کیست
در هرکجا ز مشت خس ما نشان دهند
آتش زن وبسوز، مپرس آشیان کیست
عمری ست گردشی نگرفته ست دامنم
رنگ تحیرآینه ضبط عنان کیست
هرجا نوای زمزمهٔ تار بشنوی
ای آرزو بنال و مگو داستان کیست
گر حرف غنچهٔ تو عروج بهار نیست
چندین سحر تبسم گل نردبان کیست
عمری به پیچ و تاب سیه روزی ام گذشت
بختم غبار طرهٔ عنبرفشان کیست
آنجاکه جلوه مشتری امثحان شود
عرص متاع حوصله جنس دکان کیست
بیدل زوضع خامشی غنچه سوختم
این بوسه سنج گلشن فکر دهان کیست