86
غزل شمارهٔ ۶۵۶
در تماشایی که باید صد مژه بالا شکست
خواب غفلت چون نگه مارا به چشم ما شکست
شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله
تاکجاهابایدم مینا به پر پا شکست
خاک گردیدیم و از ذوق طلب فارغ نه ایم
نام در پرواز آمد تا پر عنقا شکست
عالمی را حسرت آن لعل درآتش نشاند
موج گوهر خار در پیراهن دریا شکست
در خم زلفت چسان فتاد دل گردد بلند
این شبستان سرمه دانها درگلوی ما شکست
سرکشان بگذار تا گردند پامال غرور
گردن این قوم خواهد بار استغنا شکست
تاکدامین قطره گردد قابل تاج گهر
صد حباب اینجا زبی مغزی سرخود راشکست
مو خون لاله می آید سراسر در نظر
یا دل دیوانه ای در دامن صحرا شکست
بی تکلف از غبار یاس دلها نگذری
تشنهٔ خون می شد هرذره چون مینا شکست
برفریب نسیه نقد خرمیها باختیم
ساغر امروز ما بدمستی فردا شکست
تا لطافت از طبایع رفت شعراز رتبه ماند
مشتری گردید سنگ و قیمت کالا شکست
بیدل ازبس شوق دل محمل کش جولان ماست
خواب مخمل موج زد خاری اگردرپا شکست