69
غزل شمارهٔ ۶۴۱
سرکشیها به مرگ راهبرست
گردن موج را حباب سرست
نیست در رنگ اعتبار ثبات
آبروها چو موج درگذرست
سفله بر خرده های زر نازد
لاف پرواز سنگ از شررست
فال راحت مزن کزین کف خاک
هرچه آسوده تر، فسرد ه تر ست
دلخراشی ست غرض جوهر هوش
وقت آیینه خوش که بیخبر ست
شوق واماندگی نصیبت مباد
دل افسرده نالهٔ دگرست
بی تو چندان گر یستم که چو ابر
سایهٔ من سواد چشم ترست
از هجوم بهار اَبله ام
جاده پنهان چو رشته در گهرست
بر اثرهای عجز می تازم
همچو رنگم شکست بال و پرست
پشت تمکین به اعتبار قوی ست
کوه را لعل مهره ی کمرست
در طبلگاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفرست
غفلت، افسون نارسایی ماست
دست خوابیدگان به زیر سرست
بیدل ازگریه شهرتی داریم
بال پرو از ابر چشم ترست