125
غزل شمارهٔ ۶۰
یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ
سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ
با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نه ای
چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ
ای مدعی ، حریفی ما جوهر تو نیست
باتیغ تا طرف نشوی بی جگر برآ
غیریت از نتایج طبع درشت توست
اجزای آب شو، ز دل یکدگر برآ
افسردگی ، تلافی جولان چه همت است
ای قطره از محیط گذشتی گهر برآ
پرواز بی نشانی از این دشت مفت نیست
سعی غبار شو همه تن بال وپر برآ
جسم فسرده نیست حریف رسایی ات
بشکسته طرف دامن سنگ ای شرر برآ
تا جان بری زآفت بنیاد زندگی
زین خانه یک دو دم ز نفس پیشتر برآ
ناصافی دلت غم اسباب می کشد
آیینه صندلی کن و از دردسر برآ
کثرت ، جنون معاملگیهای وحدت است
آیینه بشکن ازغم عیب وهنربرآ
کم نیستی زشمع درتن عبرت انجمن
یک دانه کم شواز خود و چندین ثمر برآ
بیدل تمیزت اینقدر افسون کلفت است
از خویش آنقدرکه ببالد نظر برآ