110
غزل شمارهٔ ۵۵۱
بحر رازم پیچ و تاب فکرگرداب من است
شوخی طبع رسا امواج بیتاب من است
صاف معنی کرد مستغنی ز درد صورتم
چون بط می باطن من عالم آب من است
شور شوقم پردهٔ آهنگ ساز بیخودیست
نالهٔ من چون سپند افسانهٔ خواب من است
در صفای حیرتم محو است نقش کاینات
این کتان گمگشتهٔ آغوش مهتاب من است
تاکمان وحشتم در قبضهٔ وارستگی ست
دورگردیها ز مردم تیر پرتاب من است
جبهه ام فرش سجود اهل تسلیم است و بس
قامتی در هرکجا خم گشت محراب من است
گوشهٔ امنی ز چشم بسته دارم چون حباب
گرنظروامی کنم بر خویش سیلاب من است
گشت اظهار هنر بی آبروییهای من
جوهرم چون آینه رنگ ته آب من است
جامی از خمخانهٔ عرفان به دست آورده ام
صاف گردیدن ز هستی بادهٔ ناب من است
غفلتم بیدل عیار امتحان هوشهاست
همچو محمل دام خواب دیگرن خواب من است