79
غزل شمارهٔ ۵۳۷
این انجمن چو شمع مپندار جای ماست
هر اشک در چکیدنش آواز پای ماست
جان می دهیم و عشرت موهوم می خریم
چون گل همان تبسم ما خونبهای ماست
روشن نکرده ایم چو شبنم درین بساط
غیر از عرق که آینهٔ مدعای ماست
طرح چه آبرو فکند قطره ازگهر
ما رفته ایم و آبلهٔ پا به جای ماست
دامن فشانتر ازکف دست تجردیم
رنگی که جز شکست نبندد حنای ماست
ویرانی دل این همه تعمیر داشته ست
نه آسمان غبار شکست بنای ماست
درآتش افکنند و ننالیم چون سپند
خودداری که عقدهٔ بال صدای ماست
در قید جسم ، ساز سلامت چه ممکن است
این خاک سخت تشنهٔ آب بقای ماست
از فقر سر متاب کز اسباب اعتبار
کس آنچه در خیال ندارد برای ماست
پیشانیی که جز به در دل نسوده ایم
بر آسمان همان قدم عرش سای ماست
آیینهٔ خودیم به هرجا دمیده ایم
این طرفه ترکه جلوهٔ او رونمای ماست
بیدل عدم ترانهٔ ناموس هستی ایم
بیرون پرده آنچه نیابی نوای ماست