106
غزل شمارهٔ ۳۶۲
از روانی در تحیر هم اثر می دارد آب
گر همه آیینه باشد دربه در می دارد آب
سادهدل را اختلاط پوچ مغزان راحت است
صندلی ازکف به دفع دردسر می دارد آب
کم زمنعم نیست کسب عزت درونش هم
بیشتر از لعل خاک خشک برمی دارد آب
نیست از خود رفته را اندیشهٔ پاس قدم
چون روان شدگی به پیش پا نظر می دارد آب
هستی عارف به قدر دستگاه نیستی ست
ازگداز خویش دارد بحر اگر می دارد آب
جوهر از آیینه نتواند قدم بیرون زدن
موج را همچون نگه در چشم تر می دارد آب
ظالمان را دستگاه آرد پی کسب فساد
مشق خونریزی کند تا نیشتر می دارد آب
از حوادث نیست کاهش طینت آزاد را
زحمت سودن نبیند تاگهر می دارد آب
صاف طبعان انفعال از ساز هستی می کشند
بی تریها نیست تا از خود اثر می دارد آب
تا عدم از هستی ما قاصدی درکار نیست
هم به قدر رفتن خود نامه برمی دارد آب
فقر صاحب جوهر آثارکمال عزت است
تیغ درهرجا تنک شد بیشتر می دارد آب
باده بر هر طبع می بخشد جدا خاصیتی
بیدل اندر هر زمین طعم دگر می دارد آب