127
غزل شمارهٔ ۳۶۱
گر در این بحر اعتباری از هنر می دارد آب
قطرهٔ بی قدر ما بیش ازگهر می دارد آب
فیض دریای کرم با حاجت ما شامل است
تشنگی اصلیم ما را در نظر می دارد آب
نرم رفتاری به معنی خواب راحت کردن است
بستر و بالین هم از خود زیر سر می دارد آب
آفت ممسک بود تقلید ارباب کرم
کاغذ ابری کجا چون ابر برمی دارد آب
زندگانی هم نماند آنجاکه افسرد عتبار
در شکست رنگ گلها بال و پر می دارد آب
تا نمیری تشنه کام ناامیدی ، گریه کن
خاک این وادی به قدر چشم تر می دارد آب
سیل راحتهاست کسب اعتبارات جهان
خانهٔ آیینه را هم دربه در می دارد آب
تا نفس باقی ست ما را باید ازخود رفت وبس
جاده های موج دایم در نظر می دارد آب
در محبت گر هجوم گریه را این قدرت است
عاقبت چون خشکی ام از خاک برمی دارد آ ب
شور عمررفته سیلاب بنای هوشهاست
از صدا عمری ست ما را بیخبر می دارد آب
شرم بیدردی تری در طبع ما می پرورد
تا تهی از ناله شد نی در شکر می دارد آب
تختهٔ مشق کدورتهامباش از اعتبار
تیغ در زنگ است بیدل هر قدر می دارد آب