126
غزل شمارهٔ ۳۴۱
ز درد تشنه لبیها در این محیط سراب
دلی گداخته ایم و رسیده ایم به آب
تأملی که چه دارد تلاش محرمی ات
شکست آینه را جلوه کرده اند خطاب
حصول ریشهٔ آمال سر به سرپوچ است
تلاش موج چه خرمن کند به غیرحباب
فسانهٔ دل پر خون شنیدنی دارد
به دوش شعله جرس بسته است اشک کباب
اگر تبسم گل ابروی ادا دزدد
شکست بال شود بهر بلبلان محراب
خیال نرگس مست تو بیخودی اثر است
وگرنه دیدهٔ بختم نداشت این همه خواب
به فیض دیدهٔ تر هیچ نشئه نتوان یافت
تو ساز میکده کن ، ما و این دو شیشه شرا ب
اگر به وادی امکان غبار بی آبی ست
هجوم آبله ات ازکجا دماند حباب
نفس چه واکشد از پردهٔ توهم ما
که ساز در دل خاک است و بر هوا مضراب
درین محیط چو موج اینقدرتردد چیست
به رفتنی که ندارد درنگ پرمشتاب
کسی ز دام تعلق چسان برون تازد
شکسته گردن هر موج طوقی ازگرداب
مقیم انجمن نارسایی ام بیدل
به هرکجا نرسد سعی کس مرا دریاب