111
غزل شمارهٔ ۳۱۷
تعلق بود سیر آهنگ چندین نوحه سازی ها
قفس آموخت ما را صنعت قانون نوازیها
جهانی را غرور جاه کرد از فکر خود غافل
گریبانها ته پا آمد از دامن طرازیها
غنادردسر اسباب بردارد؟ محال است این
گذشتن نگذرد از آب تیغ بی نیازیها
درتن دشت هوس یارب چه گوهر درگره بستم
عرق شد مهرهٔ گل از غبار هرزه تازیها
جنون مشرب شمع است یکسرساز این محفل
جهانی می خورد آب از تلاش خودگدازیها
کمال از خجلت عرض تعین آب می گردد
خوشاگنجی که در ویرانه دارد خاکبازیها
به اقبال ادب گر نسبتی داری مهیاکن
گریبانی که از سر نگذرد گردن فرازیها
تو با ساز تعلق درگذشتی از امل بیدل
ندارد رشتهٔ کس بی گسستن این درازیها