49
غزل شمارهٔ ۲۶۸۹
عالمی بر باد رفت از سعی بی پا و سری
خامه ها در مشق لغزش گم شد از بی مسطری
فرصت جمعیت دل نوبهار مدعاست
غنچه خسبی ها مقدم گیر بر گل بستری
گفتگو بنیاد تمکینت به توفان می دهد
گر همه کهسار باشی زین صداها می پری
بی محابا دم مزن گر پاس دل می بایدت
با نفس دارد حباب آیینهٔ میناگری
ریزش اشکی چو شمعت خضر مقصدکرده اند
کاش با این لغزش از استادگی ها بگذری
ربشه برگردون دوانیدیم و عجز ما بجاست
سعی بالیدن نبرد از پهلوی ما لاغری
در پی ما انفعال سرنوشت افتاده است
نامهٔ ما را مپیچان خط ما دارد تری
زین اثرها کز سعادت خفته در بال هما
بر پر طاووس بایستی دکان مشتری