223
غزل شمارهٔ ۲۶۴
از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
ای نکهت گل اندکی از رنگ برون آ
عالم همه از بال پری آینه دارد
گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ
زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن
گیرم همه تن صلح شوی جنگ برون آ
تا شهرت واماندگی ات هرزه نباشد
یک آبله وار از قدم لنگ برون آ
آب رخ گلزار وفا وقف گدازی ست÷
خونی به جگرجمع کن ورنگ برون آ
تا شیشه نه ای سنگ نشسته ست به راهت
از خویش تهی شوز دل تنگ برون آ
بک لعزش پا جادة توفیق طلب کن
از زحمت چندین ره و فرسنگ برون آ
وحشتکدة ما و منت گرد خرامی است
زین پرده چه گویم به چه آهنگ برون آ
افسردگیی نیست به اوهام تعلق
هرچند شررنیستی ازسنگ برون آ
در نالهٔ خا مش نفسان مصلحتی هست
ای صافی مطلب نفسی زنگ برون آ
زندانی اندوه تعلق نتوان بود
بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ