85
غزل شمارهٔ ۲۵۲
از ما پیام وصل تهی کرد جای ما
آخر به ما رسید ز جانان دعای ما
موج گهر خجالت جولان کجا برد
از سعی نارسا به سر افتاد پای ما
با نرگست چه عرض تمنا دهدکسی
دیدیم سرمه ای که نگه شد صدای ما
دامان نازت از چه تغافل شکسته اند
کز ما پر است آینهٔ بی صفای ما
سرمایهٔ حباب به غیر از محیط چیست
آب توآب ما و هوایت هوای ما
پهلو تهی نمودن دریاست ساز موج
خود را ز خود دم ، به در آر از برای ما
وارستهٔ تعلق زنار و سبحه ایم
نیرنگ این دو رشته ندوزد قبای ما
برجسته نیست پلهٔ میزان خامشی
یارب به سنگ سرمه نسنجی صدای ما
حرف طمع مباد برون آید از لباس
مطلب به خرقه دوخت سئوال گدای ما
گوهر همان برون محیط است درمحیط
با ما چه می کند دل از ما جدای ما
بیدل به وضع خلق محال است زیستن
بیگانگی اگر نشود آشنای ما