77
غزل شمارهٔ ۲۳۳۲
نسخهٔ هیچیم ، وهمی از عدم آورده ایم
ما و من حرفی که می گردد رقم آورده ایم
خامشی بی آه و گفت وگوی باب ناله نیست
یک نفس سازیم و چندین زیر و بم آورده ایم
هیچ نقش از پردهٔ معدومی ما گل نکرد
یک قلم خاکستریم ، آیینه کم آورده ایم
ای فلک از ما ضعیفان بیش از این طاقت مخواه
چون مه نو خویش را بر پشت خم آورده ایم
آفتابی کرد رنگ طاقت ما احتیاج
تا به خاطر سایهٔ دست کرم آورده ایم
بر درت پیشانی خجلت شفیع ما بس است
سجده ای در بار ما گر نیست نم آورده ایم
عمرها نامحرم جیب تأمل تاختیم
تاکنون ما و خیالت سر بهم آورده ایم
کو تنزه سجده ای تا آبرو بندیم نقش
زحمتی بر خاک پایت از قسم آورده ایم
صبح ما روشن سواد نسخهٔ آرام نیست
سطر گردی در خیال از مشق رم آورده ایم
دست عجز ما صلای جلوه ای دارد بلند
عرصه حیرانی است از مژگان علم آورده ایم
اینقدر رقص سپند ما به امید فناست
ناله در باریم اما سرمه هم آورده ایم
سعی ما واماندگان سر منزلی دیگر نداشت
همچو لغزش زور بر نقش قدم آورده ایم
همت ما چون سحر منت کش اسباب نیست
اینقدر هستی که داریم از عدم آورده ایم
حاصل جمعیت اسباب جز عبرت نبود
مفت ما بیدل که مژگانی بهم آورده ایم